امروز کلاس سر سواد رسانه کلی خودمو خالی کردم
زندگی به من آموخت:خیلیییییی مغز خری دارم
زندگی به من آموخت:مرثیهای برای یک رویا رو دیدم
این فیلم قرار بود منو بکشه
گفته بودن افتضاحه
مغزو داغون میکنه
تا چند روز حالتو نابود میکنه
ولی برای من هیچ حسی نداشت
تمام فیلم پوکر بودم :/
زل زده بودم به مانیتور بدون اینکه حتی خم به ابرو بیارم واسه هیچکدوم از صحنههای داغونش ...
اون موقع بود که فهمیدم از این بدتر نمیشم ...
خب
حالا که ته خط رسیدم
نقطه
سر خط ...
هیچوقت نفهمیدم چرا کره انقد خوشمزه است
هر چیزی رو که با کره سرخ کنی خوشمزه میشه
کلا چیزای سرخ کردنی خوشمزه ان
ولی با کره یه چیز دیگه است اصلا
همن تخم مرغ هم اگه با کره نیمرو کنی خیلی خوشمزه میشه
حتی پنیر رو با کره سرخ کنی خوشمزه میشه ( امتحان کردم که میگم )
خلاصه که اگه کره تو خونه ما باشه من آبم با کره سرخ میکنم میخورم😂 به خاطر همین مامانم روغن میخره و کرههارو از دست من قایم میکنه وگرنه دو روزه صد کیلو میشم ☹️😁😁
یه شب
مثل امشب
میدوعم وسط خیابون
اون وقته که دیگه ماشینه بوق نمیزنه
ترمزشو نمیکشه
میزنه بهم
و تموم میشم
و تو میمونی و یه دنیا پشیمونی
که چرا دستامو ول کردی ...
پ.ن: خواستم بگم من هر پست دپی که میذارم لزوما ربطی به حال خودم یا اتفاقات واقعی نداره.نمیگم همیشه. دارم میگم لزوما اگه چیزی میذارم دلیل بر اتفاق افتادنش نیست
خواستم کسی رو اتفاقی نگران نکرده باشم
همین ...
دو دقیقه قبل از قرار قرارو کنسل میکنی ؟
با منی که به خاطرت تو این هوا از زیر پتو اومدم بیرون ؟
بعد غر میزنم سرت ناراحت میشی ؟
تو دیگه کی هستی ...
ولی من اگه تو یه شهر کوچیک زندگی میکردم میشدم اون دیوونهای که هر روز سر یه ساعت از خونه میاد بیرون. آروم تو شهر قدم میزنه.با خودش حرف میزنه.اشک میریزه و برمیگرده خونه و همه مجنون صداش میکنن...
هی دلم میخواد مثل این وبای باحال روزی یکی دوتا پست بذارم ولی وقتی دلم میگیره یا پناه میبرم به صفحه چت اون طفلکی که خب چقدر بکشه از دست من یا میام اینجا ...
تعداد صفحات : 1