دلنوشته های پژواک

زندگی شما رو نمی‌دونم ولی زندگی من به دو دوره تقسیم میشه

۱ دوران جاهلیت

۲ امروز

نحوه کارکرد اش هم اینجوریه که هر روزی که میگذره به دوران جاهلیت افزوده میشه و دوره‌ی جدیدی شکل میگیره و برای فردا هم دوباره تکرار میشه و تا ابد ادامه داره :))

سرم به شدت درد می‌کنه

یه کم هم دل درد دارم

استرس امتحان هم بهش اضافه شده

دیشب هم یک ساعت و نیم تو رخت خواب بودم و دو و نیم با بدبختی خوابم برد.

یه حسی بهم میگه سر ریاضی کلی وقت کم میارم

الآنم نمی‌دونم دارم چی میگم

برم چهارتا تمرین حل کنم ...

نمی‌دونم چرا ولی گفتم اینو ثابت بذارم

من وبلاگ تک تک کسایی که حتی یه بار هم بهم سر زدن رو به وبلاگ دوستان اضافه کردم و بهشون سر میزنم ولی از اونجایی که اکثر اوقات حال و حوصله ندارم 😑🤦 کامنت نمی‌ذارم و خاموش بودنو ترجیح میدم.شمارمم که تو پروفایلم هست. دوست داشتید با هم حرف بزنیم گفتینو هم هست و دیگه اینکه همتون خیلی خوبید ❤️🌼

همین ...

تو قسمت سه فصل اول بیگ بنگ یه جایی هست که لئونارد حمله‌ی پنیک داره که در واقع حمله پنیک نیست و فقط مضطربه ولی نکته اینجاست که اگه من جای لئونارد بودم و موقع حمله عصبی شلدون اونجوری ریشکن نشون میداد قطعا اول شلدونو خفه میکردم و بعد به ادامه‌ی حمله می‌پرداختم 😑😂😂

پ.ن: من از بیگ بنگ خیلی خوشم نیومد دفعه اول که یکی دو قسمت دیدم ازش ولی الان احساس میکنم واسه وقتهایی که بیکاری و فیلم دیگه‌‌‌ای نداری بد نیست.

آقای قاضی

بهم خندیدن چون متفاوت بودم،بهشون خندیدم چون همشون مثه هم بودن :)

پ.ن: یه روز دیگه هم از عمر گران گذشت. یک ماه دیگه هم تموم شد. زندگی این روزها به طرز عجیبی هم دیر میگذره هم زود. دوست دارم تو این سن بمونم و دوست دارم بزرگ شم. گیر افتادم وسط یک وارونگی.معلق بین دو دنیای موازی.ولی دوست دارم این مدل بلاتکلیفی رو ...

آینده‌‌‌ای که نامعلومه ...

و گذشته‌‌‌ای که در‌هاله‌‌‌ای از ابهامه ...