از زنگ اول تا الان خواب بودم کاملا
فقط حضورمو زدم
الان هم تازه دارم صبحانه میخورم به زنگ آخر برسم اگه خدا بخواد
نمیدونم چرا حوصله نمیکنم راجب جنگل بنویسم
اونجا کلی عکس گرفتم و کلی اتفاق هست که بنویسم ولی نمیدونم چرا خسته ام انقد.خلاصه که وقت کردم میذارم حتما
از اون چتهایی که تو پست قبل گفتم هم یه تیکه رو اسکرین گرفتم میخوام بذارم
هیچوقت فکر نمیکردم به جایی برسم که پست گذاشتن تو وبلاگم بشه جز کارهایی که عقب میندازم...تن