loading...

دلنوشته های پژواک

این نیز بگذرد

بازدید : 488
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 6:37

شب بود

تاریکی اغراق آمیزی فضا را پر کرده بود

گرگ‌ها فریاد می‌زدند

جغدها هم آرام ناله میکردند

خفاش‌ها برای شکار آماده میشدند

آهویی پای زخمی‌اش را میلیسید

دفتر شعر من هم زیر نور فانوس

افکار پیچیده‌ی یک ذهن خاموش را

روی شانه‌های خط کشی شده اش تحمل می‌کرد


Tags : 🖤
بعضی ها چقد بی معنی هستند
بازدید : 332
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 6:37

اون روز پسرخاله‌ی هشت ساله ام با ناخون‌های لاک زده اومد خونمون

مامانم بهش گفت مگه دختری که لاک زدی ؟

مهرآذین یه نگاه بهش کرد گفت: الکس هم پسره ولی لاک میزنه

پرسیدم الکس کیه؟

گفت همون پسره که اون روز نشونت دادم تو اون فیلمه ...

همون که موهاش ابیه ...

بعضی وقت‌ها لباسهای توری میپوشه ...

لاک میزنه...

خیلی خوشم اومد که همچین کارتون‌هایی اینجوری تاثیر می‌ذاره رو بچه‌ها

از الان یاد میگیرن هیچ چیزی جنسیت نداره و میتونن هر جوری دوست دارن زندگی کنن

حس خوبی دارم به نسل آینده اگرچه خیلی‌ها اینطور فکر نمیکنن...

بعضی ها چقد بی معنی هستند
بازدید : 373
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 1:37

اگه مسیر زندگیمو یه کوه در نظر بگیرم

نه کل زندگیم

از چندسال پیش

تا چندسال بعد

میتونم بگم تا امروز فقط کوهپایه رو اومده بودم

ولی امروز بند کتونیمو محکم بستم و یه قدم برداشتم !

تازه متوجه شدم مسیر چقدر طولانی و سخته

ولی من قراره به قله برسم :)

شما کجای کوه زندگیتونید؟

آشپزی 2 (((این قسمت چطور قیمه ی نذری درست کنم؟!)))
برچسب ها
بازدید : 575
سه شنبه 26 آبان 1399 زمان : 1:37

بازدید : 311
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 10:38

دیشب رفتم حموم و موهامو سشوار نکشیدم

الان شبیه موهای انگور شده 😂

ولی خب با این تفاوت که انگور با همین موها شبیه دافای دهه پنجاه میشه 😁

من شبیه بز میشم 😑

البته بز هم موهاش صافه 😑🤦

شما یه بز فرفری رو تصور کنید 😂😂

خدایا سرده این دستام
برچسب ها
بازدید : 461
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 22:38

بازدید : 558
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 22:38

اینکه هنوز هیچی نشده و من از ساعت شیش قلبم داره هزار اسب بخار میزنه ، دستام عرق کرده ، نفسم بالا نمیاد و سلول سلول بدنم داره میلرزه نشونه‌ی خوبیه یا بد ؟

پ.ن: یادتونه ابتدایی می‌خواستیم بریم اردو از شب قبل استرس داشتیم و خوابمون نمی‌برد ؟ یا عید که میشد ، لباس نو‌ها تو کمد خودنمایی میکردن و لحظه شماری میکردیم تا بپوشیمشون ؟ یا وقتی تولدمون بود و کادوها رو میز بود و باید صبر میکردیم که بعد از کیک خوردن بازشون کنیم ؟

از اون اضطراب‌های بچگونه و قشنگ

یه نوع انتظار باحال

اون طوریه دلم الان :))

امتحان یا عملیات غیر ممکن ۳ ؟ 😂

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی